تشکر از شما بخاطر سرزدن به این بلاگ و حتما نظر خودرا بنویسید.
--------------------------------------------------درخودگمشده

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

مروری به مهم ترین کنفرانسهای بین المللی در مورد افغانستان


داود ناجی، بی بی سی (26 جنوری 2010)

بعد از سقوط طالبان و حمله آمریکا و متحدانش به افغانستان در سال 2001، این کشور از انزوای سیاسی بیرون آمد. از آن زمان به بعد مردم افغانستان بارها شاهد توافق نظر و اجماع بین المللی، برای کمک به افغانستان بوده اند.
برجسته ترین نمونه های این اجماع را می توان در کنفرانسهای بین المللی و منطقه ای جستجو کرد که برای کمک به باز سازی افغانستان و بررسی مرحله به مرحله مشکلات این کشور برگزار شده است. تلاشهایی که همچنین ادامه دارد و حالا افغانستان در آستانه برگزاری یک کنفرانس بین المللی مهم دیگر است.

هرچند عده ای از کارشناسان مسایل سیاسی افغانستان معتقدند که برگزاری این کنفرانسها در عمل، کمک زیادی به حل بحران هایی که افغانستان درگیر آن بوده است نکرده، اما یک مرور سریع و گذرا نشان می دهد که در هر یک از این کنفرانسهای بین المللی دولت افغانستان و متحدان بین المللی آن گامی هرچند کوچک اما به جلو برداشته اند.

کنفرانس"بن" اولین نشست و تلاش برای حل بحران افغانستان پس از سقوط طالبان بود. این کنفرانس در شرایطی برگزار شد که افغانستان، دولت نداشت، رئیس جمهوری نداشت، پولی در بانک های خود نداشت، پلیس نداشت و در یک کلام تمامی ساختارهای اداری و قانونی آن در هم ریخته بود. 9 سال پس از آن و این بار در لندن همه اینها وجود دارد، و بحث محوری این است که دولت افغانستان چگونه می تواند سهم مسئولیت بیشتری بگیرد.

کنفرانس بن

کنفرانس بن در دسامبر سال ۲۰۰۱ ميلادی پس از سقوط طالبان به کمک دخالت نظامی بين المللی و به رهبری آمريکا، سنگ بنای حرکتی را گذاشت که افغانستان را از ميان جنگ و آشوب به سوی صلح و ثبات و فردايی بهتر رهنمون باشد. در این کنفرانس هياتهای افغان شرکت کننده، علی رغم اختلافات موجود و حتی خصومتهای گذشته تحت فشار جامعه جهانی ۹ روز گفتگو و مشاجره کردند و سرانجام توافقاتی را در باره تقسيم قدرت، تدوين قانون اساسی جديد و برگزاری انتخابات در سال ۲۰۰۴ امضا کردند.

در پایان این کنفرانس اخضر ابراهيمی که در آن زمان نماينده ويژه سازمان ملل متحد در افغانستان بود، گفت: "مردم اين کشور اميدواريها زيادی به آينده ای روشنتر يافتند."

مهم ترین مشخصه کنفرانس بن این بود که در آن مشارکت اقوام و احزاب سیاسی در قدرت، به رسمیت شناخته شد و در عمل تحقق یافت. برنامه های سیاسی زمان بندی شده ای مانند، تشکیل دولت انتقالی، دولت موقت، تصویب قانون اساسی و سرانجام برگزاری انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی مشخص شد. همه احزاب پای این سند مهم تاریخی امضا کردند و حامد کرزی رهبری افغانستان را که وارد مرحله تازه ای شده بود، به عهده گرفت. با برگزاری نخستین انتخابات ریاست جمهوری و تشکیل شورای ملی، همه مفاد توافق نامه بن به اجرا گذاشته شد. و افغانستان بعد از سه دهه صاحب رئیس جمهور منتخب و شورای ملی منتخب شدند.

کنفرانس توکیو

کنفرانس بن مردم افغانستان را امیدوار کرد و انتظارات مردم این کشور از جامعه جهانی را افزایش داد. دولت افغانستان و جامعه جهانی برای حمایت از این امیدها و پاسخ دادن به این انتظارات باز هم گردهم آمدند و این بار در توکیو. کنفرانس توکیو در 21 جنوری (ژانویه) 2002 به میزبانی دولت ژاپن و سازمان ملل متحد و با حضور نمایندگان 50 کشور جهان به مدت دو روز در این کشور برگزار شد. در این کنفرانس کشورهای کمک کننده تعهد کردند که 5/4 میلیارد دلار را ظرف مدت پنج سال برای باز سازی افغانستان کمک کنند.

کنفرانس برلین

کنفرانس برلین با شرکت مقام های دولت انتقالی افغانستان و نمایندگان کشور های کمک کننده در 31 مارس 2004 برگزار شد. در این کنفرانس کشورهای کمک کننده به افغانستان، پرداخت هشت میلیارد دلار در سه سال را برای پیشبرد برنامه های بازسازی افغانستان تعهد کردند. دولت افغانستان باطرح مشخصی به کنفرانس برلین رفت و در این کنفرانس خواستار 12 میلیارد دلار کمک برای سه سال آینده شد. در این کنفرانس نشان داده شد که افغانستان هنوز هم در کانون توجه جامعه جهانی قرار دارد و از اهمیت بین المللی و منطقه ای در سیاست جهانی برخوردار است.

در این کنفرانس تصمیم گرفته شد که مدیریت سازندگی بر عهده دولت افغانستان گذاشته شود. دولت افغانستان همچنین در این کنفرانس تاکید کرد که بیشتر کمک ها باید از طریق دولت افغانستان و در برنامه های اولویت بندی شده از سوی دولت به مصرف برسد. ماجرایی که هنوز به پایان نرسیده است و هنوز بخش اعظم کمکهای جامعه بین المللی، از طریق دولت افغانستان به مصرف نمی رسد.

در کنفرانس برلین همچنین بررسی شد که فقدان یک طرح جامع و مدیریت اصولی در امر بازسازی، سبب شده است تا کمک های اختصاص داده شده در کنفرانس توکیو، نتیجه مطلوب نداشته باشد. در این کنفرانس مقامات دولت انتقالی تعهد کردند که انتخابات ریاست جمهوری و مجلس ملی را برگزار کنند؛ برای ایجاد دولت سالم و عاری از فساد، تقویت بخش خصوصی، مشارکت گروه های اجتماعی، بازسازی کشور، مبارزه با تولید و صدور مواد مخدر و اجرای کامل موافقتنامه بن تلاش کنند.

در کنفرانس برلین همچنین باز سازی افغانستان اولویت بندی شد و بر اساس آن کمک های جامعه جهانی بیشتر به راه سازی، تامین انرژی و بهبود وضعیت بهداشت و درمان اختصاص یافت.

کنفرانس لندن

در اول فبوری (فوریه) 2006 کنفرانس دو روزه بین المللی لندن در مورد آینده افغانستان، با اعلام بیش از ده میلیارد دلار از سوی هفتاد کشور و سازمان جهانی، برای باز سازی افغانستان به کار خود پایان داد. در این کنفرانس سندی به نام "توافقنامه افغانستان" نیز به امضا رسید که براساس آن افغانستان به ایجاد اداره شفاف و پاسخگو و مبارزه علیه مواد مخدر، تروریسم و رعایت حقوق بشر متعهد شده است. موافقت نامه لندن بعد از موافقت نامه بن، مهم ترین سندی بود که دولت افغانستان و جامعه جهانی آنرا امضا کردند.

تعهد جامعه جهانی به کمک حدود ده میلیارد دلار نشان داد که افغانستان هنوز برای متحدان غربی اش مهم است و حمایت از روندی که بعد از طالبان در افغانستان آغاز شده است، به قوت خود باقی است.

کنفرانس رم

در جولای (ژوییه) سال 2007 میلادی، نشستی در رم پایتخت ایتالیا برگزار شد. محور اصلی این نشست بین المللی حاکمیت قانون در افغانستان بود. در این کنفراس شرکت کنندگان سیستم قضایی افغانستان را بررسی کرده و راکارهای اصلاح سیستم قضایی این کشور را مورد بررسی قرار داند. حدود 30 سال جنگ و بی ثباتی در افغانستان به ساختار سیستم قضایی کشور صدمات زیادی زده است و بسیاری از قوانین افغانستان با دنیای مدرن و نیازهای کنونی افغانستان همخوانی ندارد.

کنفرانس پاریس

در شانزدهم جون (ژوئن) 2008 کنفرانس بین المللی دیگری در پاریس برگزار شد، سارکوزی، بان کی مون و حامد کرزی این کنفرانس را افتتاح کردند. وزرای ۶۵ کشور جهان و نمایندگان ۱۵ نهاد بین‌المللی برای بررسی مشکلات افغانستان در کنفرانس پاریس حضور داشتند. افغانستان خواستار ادامه کمک های جامعه بین المللی برای باز سازی افغانستان شد و با ارائه برنامه ای در زمینه باز سازی 5 ساله 50 میلیارد دلار خواست. البته براساس برنامه دولت افغانستان کمک هایی که در کنفرانس لندن تعهد شده بود نیز جزئی از این پنجاه میلیارد به حساب آمده بود. در کنفرانس پاریس ایالات متحده آمریکا 10 میلیارد دلار، سازمان ملل متحد یک میلیارد و ژاپن نیم میلیارد دلار کمک های جدید تعهد کردند و کشور های دیگر از جمله فرانسه و آلمان نیز اعلام کردند که کمک های خود را تا دو برابر افزایش خواهند داد.

نشست های مهم در باره افغانستان

  • کنفرانس بن، دسامبر ۲۰۰۱ تشکیل دولت موقت به رهبری حامد کرزی
  • کنفرانس توکیو، جنوری/ژانویه ۲۰۰۲ تعهد ۵/۴ میلیارد دلار کمک برای باز سازی
  • کنفرانس برلین، مارچ/ مارس ۲۰۰۴ تعهد ۸ میلیارد دلار کمک برای باز سازی
  • کنفرانس لندن، فبروری/ فوریه ۲۰۰۶ تعهد ده میلیار دلار و امضای موافقتنامه افغانستان
  • کنفرانس رم، جولای/ ژوئیه ۲۰۰۷ بررسی نظام قضایی افغانستان
  • کنفرانس پاریس، جون/ژوئن ۲۰۰۸ ارائه برنامه ۵ ساله باز سازی و تعهد ده میلیارد دلار
کنفرانس لندن که قرار است در بیست و هشتم جنوری/ ژوئیه 2010 برگزار شود، هفتمین کنفرانس بین المللی مهم است که در نه سال گذشته در مورد افغانستان برگزار می شود، موضوع اصلی در این کنفرانس، امنیت و ثبات افغانستان است و اینکه دولت این کشور چگونه می تواند مسئولیت بیشتری به عهده بگیرد.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

سفر به کابل و شرکت در امتحان ورودی دوره تخصصی

از چند ماه پیش صحبت در موردشرکت کردن در امتحان ورودی برای دوره تخصصی دربین هم صنفی ها و دیگر داکترانی که میشناختم داغ شده بود وهمه از شرکت کردن و نحوه برخورد و آمادگی به امتحان و رشته ای که قرار است در آن در آینده کار بکنند حرف میزدند. خیلی دوست داشتم دراین مباحث شرکت کنم اما مثل اینکه وظیفه ای فعلی من خیلی مرا از دانش و یادداشت های طبی ام دور ساخته بود. از زمان فراغت از فاکولته طب (دانشکده پزشکی) هرات در سال 2006 تا این زمان مصروف کار های خارج از رشته تحصیلی ام بودم. چیزی کم دوسال در یک پروگرام تحقیقی درباره اثرات تعلیم و تربیه و مکاتب محلی روی وضعیت محلات و اطفال در کشور های که در حالت بعد ازجنگ (مانند افغانستان) هستند کار کردم. در آغاز 2007 بود که کاملا به این پروگرام علاقمند شدم و بعداز مدتی تقریبا سرپرستی اکثر کارهای این پروگرام بامن بود. افرادی که درین پروگرام با آنها کار میکردم همه ای آنها دارای تحصیلات بلند و حتی در چندین رشته بودند. این دوره کاری بالای من خیلی اثرات مفیدی داشت، از جمله توانستم که لسان انگلیسی را که قبلا خیلی ضعیف بودم به آسانی بیاموزم بدون اینکه در کدام جای به صورت منظم برای آموزش رفته باشم، برای اولین بار برای مدت طولانی از خانه و فامیل دور شدم، برای اولین بار پایم به سفارتخانه ها و وزارت خانه ها رسید، چیز های از منجمنت و کارهای اجتماعی آموختم و از همه مهمتر توانستم که تعدادی به دوستان خود بیافزایم.
آمادگی قبلی برای این گونه امتحانات خیلی مهم است، و من با کمترین آمادگی ممکن راهی کابل مرکز کشور برای شرکت در این امتحان شدم. خیلی علاقه نداشتم، اما تعدادی از هم صنفی های من مرا ترغیب کردندکه حتما شرکت کنم. نزدیک به امتحان شد، و من هم کوشش کردم یک دیگر از دوستانم را به رفتن تشویق کنم زیرا هر چه تعداد ما زیاد تر میبود به ما بیشتر خوش میگذشت. جالب بود، تعداد کرسی های خالی در محلی که قرار بود ماکار کنیم اندک اما متقاضیان زیاد تر، میتوان گفت که برای گرفتن هر کرسی کم از کم چهار نفر رقابت میکردند. همه میگفتند شما باید که دیگران را تشویق کنید که درین امتحان شرکت نکنند چون با تعداد کاندیدان کمتر چانس قبولی شما بیشتر خواهد بود، اما به علاوه این که این کار را نمیکردیم، قول همکاری هم با هم داشتیم تا در صورت امکان در روز امتحان باهم همکاری کنیم. درین میان یک تعداد کسانی بودند که در گروه ما نبودند اما آنها هم به همین کرسی ها علاقه مند بودند. این آمادگی ما برای همکاری با هم آنها را بیشتر از بیش عصبی میکرد.
از هرات حرکت کردیم، یکتعداد یک هفته پیشتر رفته بودند و یکتعداد هم روز پیشتر، ما آخرین گروه از کسانی بودیم که عازم کابل میشدیم (من و دوستی که اورا تشویق کرده بودم)، باز هم مانندمعمول درمیدان هوائی منتظر پرواز ماندیم. در آنجا کسانی را دیدیم که از پرواز صبح بودند (ما قرار بود که ساعت 5 بعد از ظهر پرواز داشته باشیم و بنـآ باید که ساعت 3 به میدان میامدیم)، حوالی ساعت 4 بود که اولین پرواز به طرف کابل صورت گرفت و ما که در پرواز بعدی تکت داشتیم باید باز هم منتظر میماندیم. دوستم خیلی عصبی بود و بدون معطلی به من میگفت که یک گوشه فارغ تری در داخل سالن انتظار پیداکنم، چون او به دود سیگار حساس بود و بودند تعداد افرادی که با رعایت نکردن آداب اجتماعی در محل عام در یک فضای سربسته به کشیدن سیگار میپرداختند. خواستم تا کمی او را مصروف کنم، پس به او گفتم که اگراو میل به خوردن چیزی دارد و او هم مثل اینکه منتظر همین گپ باشد بدون معطلی به کانتین داخل سالن انتظار رفت و با دو گیلاس چای سیاه داغ و کمی شیرینی برگشت. صحبت ما کم کم گرم میشد و من هنوز هم دنبال چیزی میگشتم که دوستم را مصروف داشته باشم. یادم آمد که او از یک آهنگ ترکی همیشه نام میگیرد که علاقمند او است. به او گفتم که اگر امکان دارد همان آهنگ را به من هم نشان دهد (او آهنگ را در حافظه تلفن همراه خود داشت)، خیلی خوش شد، و همین کار را همکرد. چند وقت پیش منهم همین میوزیک را از انترنت دانلود کرده بودم اما مثل اینکه کمی با هم فرق داشت، معلوم میشد که این آواز خوان ترکی خیلی مشهور بود ودر مکان ها ی مختلف کنسرت برگذارکرده بود. به او گفتم که من این آهنگ را باکمی لباس و اکت های متفاوت دارم و او بلا فاصله گفت که باید به او نشان دهم. کامپیوتر من همراهم بود، و من در یک گوشه از دهلیز نشسته و کامپیوتر را راه انداختم. کیفیت تصویر کلیپی که در داخل کامپیوتر من بود بالا تربود و همین موضوع اورا تشویق کرد و ازمن خواست تا آهنگ را به موبایل او بلوتوث کنم و من هم همین کار را کردم. مثل اینکه به هدفم رسیده بودم و دوستم را خوب سرگرم کرده بودم.
با صدای نشست طیاره به زمین متوجه شدیم که باید آماده رفتن باشیم، به دوستم گفتم که خیلی خوب شد که بلاخره طیاره آمد اما او خندید و گفت که اگر نیامد چی نقص میکنی؟ تو که به امتحان آمادگی نگرفتی (او هم مانند من بدون امادگی قبلی به امتحان میرفت). مثل اینکه راست میگفت، من که بیشتر هدفم یک تفریح بود تا امتحان. اما باز هم همیشه دوست درام وقتی دنبال یک کار میروم با موفقیت تمام کنم و از این لحاظ خیلی مایل بودم که حتما پرواز کنم.
خوشبختانه راس ساعت 5 و 15 پرواز کردیم، هوا هنوزروشن بود و هرچی به طرف کابل نزدیک میشدیم هو تیره ترمیشد. تا جای که دیگر دیدن بیرون طیاره ممکن نبود و تنها چیزی که دیده میشد تاریکی بود. با دیدن چراغ های برق از دور دست متوجه شدیم که باید به کابل نزدیک شده باشیم و هم چنین زمان حرکت به ما این موضوع را واضح میکرد. خدمه هواپیما هم اعلان کرد که به میدان هوائی کابل نزدیک شدیم و تا چند دقیقه دیگر به میدان خواهیم نشست و از ما خواست تا کمربند های سیت راببندیم.
بعد از پایان شدن از طیاره یک بس یا سرویس منتظر مسافرین بود تا انها را به دروازه ورودی به دهلیز یا سالن میدان انتقال دهد، جالب است، حدود یک دقیقه در داخل بس منتظر شدیم تا بس پر شد و حرکت کرد اما تنها 10 ثانیه بعد از حرکت به مقصد رسیدیم. با دوستم از خنده روده پر شدیم خصوصا وقتی که به دروازه رسیدیم و دروازه را بسته یافتیم. افتضاح است، در میدان هوائی بین المللی کابل چند دقیقه منتظر باشی که درواز ورودی به سالن باز شود. هر چی به دروازه تک تک میکردیم کسی جواب نمیداد، داخل سالن روشن بود اما کسی دیده نمیشد. هوای کابل خیلی آلوده است، شاید آلوده ترین پایتخت جهان، درزیرروشنی نور افگن های میدان هوائی بهتر ازهر وقت متوجه میشدیم که هوا چقدر آلوده است. دوست حساس به دود من باز شروع به عطسه زدن کردو غرغر کردن. بلاخره یک مامور میدان آمد و کلید را به ماداد که خود ما دروازه راباز کنیم و خودش از راه دیگری داخل سالن شد. ما هم کلید ها را از قفل راهرو نکشیدیم، چون فکر کردیم که این جوان پس خواهد آمد و کلیدها را خواهد گرفت. ما تنها دو کیف شانه ای داشتیم چون پلان کرده بودیم که زیاد به کابل نمانیم و بعد ازامتحان به زودی برگردیم هرات. بناّ د ر میدان منتظر نشدیم و یکسر به طرف بیرون میدان رفتیم. میدان هوائی کابل کلان است و ما باید حدود 500 متر را پیاده میرفتیم تا به قسمتی برسیم که تاکسی ها در آن جا بود. دوستم در یک دفتر کارمیکند و دفتر شان در کابل هم نمایندگی دارد و او تصمیم گرفت که از تاکسی استفاده کند تا از موتر دفترچون دیر شده بود و از طرفی هم دفتر از میدان هوائی فاصله داشت. به یکی از تاکسی ران ها آدرس را گفتیم و از او خواستیم که مارا به آنجا ببرد، قیمت تاکسی وبعضی از مسیر ها در یک تابلو درست در پهلوی تاکسی نوشته بود، اما قیمتی که تاکسی ران ازماخواست تقریبا دو چند بود. به دوستم گفتم که آیا متوجه نرخ کرایه تاکسی است و او هم بدون اعتنا به نرخ گفت که از دست این دود و هوای آلوده لعنتی خفه شده و باید هر چی زودتر از آنجا دورشود. با بی میلی به تاکسی سوارشدم و به طرف مقصد ما حرکت کردیم. دربین راه به دوستم گفتم که باید به فکر غذا باشیم و او گفت که همه چیز در نظر گرفته شده و نیازی نیست که من به این چیز ها زیاد فکر کنم.
خانه ای که قرار بود ما در آنجا باشیم در یکی از بهترین مناطق شهر کابل یعنی شهر نو موقعیت داشت. خانه ای بود با دو طبقه و در هرطبقه امکانات رفاهی در نظر گرفته شده بود. این محل از طرف روز محل کار پرسونل بود و از طرف شب یک تعداد معدودی از افراد درین جا میماندند و متباقی به خانه های شان میرفتند. آشپز، دریور، رییس دفتر، من و دوستم کسانی بودند که از طرف شب به این جا میماندند. جای راحتی بود، و چون من مرتبه اولم بود آنجا رفته بودم کمی احساس بیگانگی میکردم، اما واقعا آنها همه به شکل غیر محسوس برای من تلاش کردند که من احساس راحتی داشته باشم. یک تعداد دیگر از دوستان ما با کمی فاصله دورتر از ما در یک منطقه دیگر شهر کابل بودند. ممکن نبود که همه در یک مکان از طرف شبها باشیم اما این نقیصه ازطرف روز کاملا برطرف بود و ما در تمام طول مدت این سفراز طرف روز با هم بودیم .
برای شرکت در امتحان یک سلسله کارها باید انجام شود. فردای آن روز اول صبح به طرف وزارت صحت افغانستان، محلی که ثبت نام در آن صورت میگرفت، رفتیم. اولین مرحله از کار این است که باید یک عریضه نوشته شود و به امضای وزیر یا سرپرست وزارت برسد. درین عریضه نام ، نام پدر، سال فراغت از پوهنتون، نام پوهنتون و رشته ای که قرار است در آن امتحان داده شود درج است. خوشبختانه دوست های ما از قبل این کار را کرده بودندو عریضه های ما به امضای سرپرست وزارت رسیده بود. چون وزیر صحت نتوانسته بود از پارلمان افغانستان رای اعتماد بگیرد، بنا به عوض او کس دیگری به عنوان سرپرست به عریضه های ما قلم مبارک خود را کشیده بود. این عریضه ها از غرفه یا اطاق مخصوص به عرایض از داخل صحن وزارت توزیع میشود و هرکس به او اطاق رفته و خودش عریضه امضا شده خودرا پیدا میکند و یکنفر کاتب اسم شخص را در کتاب ثبت کرده وامضای اورا به عنوان اینکه شما عریضه خود را تسلیم شدید میگیرد. مامور ازلهجه من فهمید که من از مردم کابل نیستم و پرسید که از کجا استم، گفتم که ازهرات، کمی خوش به نظر معلوم شدو گفت که شما هراتی ها می آیید و عریضه های خودرا میگیرید اما کمی شیرینی هراتی هم به من نمیاورید. هرات به داشتن شیرپره (یکنوع شیرینی که از شیر، شکر، و سایر مواد ...خیلی خوب نیستم...ساخته میشود) معروف است. من فهمیدم که او هم منظورش همین شیرپره است. به او گفتم که راستش را بخواهی با خود کمی آورده بودیم اما دادیم به کس دیگری و اگر مرتبه بعدی امدیم انشالله که به شما کمی شیرینی خواهم اورد. با لحنی ناباورانه ای گفت که باشد منتظر میماند.
درینجا فهمیدیم که دوست ما که در کابل پیش از ما رفته بود درمورد تاریخ اخذ امتحان دروغ گفته، او به ما گفته بود که شنبه امتحان است و ما چها ر شنبه به کابل آمدیم تا با ثبت نام در روز پنچ شنبه، بتوانیم که به امتحان آماده باشیم. بعد از اینکه اورا دیدم از او پرسیدم که چرا بمن دروغ گفته است. و او هم در حالی که میخندید گفت که ما حالا میتوانیم با هم به تفریح بپردازیم. خیلی اول عصبی شدم اما بعدا دیدم که چاره ای نیست و باید خوش باشم. من از دفتر کاری هم تنها برای دوروز (چهارشنبه و پنج شنبه) رخصتی گرفته بودم (واین دوروز تنها مقدار روزی بود که من میتوانستم رخصتی بگیرم) و با این حساب باید که مدت دو روز دیگر هم (یکشنبه و دوشنبه چون جمعه و شنبه دفتر تعطیل است) از دفتر تقاضای رخصتی کنم. خوش بختانه در محلی که ما اقامت داشتیم انترنت در دسترس بود و من این کاررا با فرستادن ایمیل به رئیس دفتر هرات و عذرخواهی بخاطراین نا هم آهنگی، انجام دادم.
درداخل دهلیز اداره ثبت نام یک تعداد زیاد از کسانی که تمایل داشتندبه این امتحان شرکت کنند جمع شده بودند و هرکس درمورد تعداد کاندیدان و بست های که امکان جذب را داشت صحبت میکرد. به دوستم گفتم که بیا ما هم ثبت نام کنیم و کاررا خلاص کنیم چون با ثبت نام کردن و گرفتن کارت ورودی به امتحان کار ما از اینجا خلاص میشد اما او گفت که باید منتظر ماند. چون خیلی شلوغ بود او استدلال میکردکه در آخر این دهلیز فارغ میشود و ما میتوانیم به آسانی و بدون اینکه مجبور باشیم در بین این همه جمعیت عذاب بکشیم ثبت نام کنیم. دوستم به بیرون از وزارت کارهای داشت که باید انجام میداد و گفت که بعداز یک ساعت برمیگردد. درین میان من با یکتعداد ازدوستان و هم قطارانی که از سال ها به اینطرف موفق به دیدار شان نشده بودم صحبت کردم و ازاین در و آن در حرف زدیم. ساعت نزدیک به 12 بود که دوستم زنگ زد و گفت که باید از وزارت بیرون شوم چون او منتظرم است، من همین کار را کردم و دیدم که رئییس دفتر کابل هم با او است. بمن گفتند که میرویم یک جای نان میخوریم و من هم پذیرفتم. بعداز پیمودن راه به من گفته شد که برای حضور در یک محفل ختم قرآن که به مناسبت وفات یکی از دوستان رییس صاحب برگزارشده است میرویم. هر چند تمایل نداشتم که بروم چون من درحقیقت دعوت نشده بودم، اما دیدم که گفتن این مسئله ممکن است که به مزاج رئیس صاحب ودوستم برابرنباشد، با اکراه رفتم. اولین باری بود که بدون دعوت بودن به یک ختم قرآن آن هم در کابل میرفتم، کمی از ختم های هرات متفاوت بود. مهماندار که ندانستم به متوفی چی نسبتی داشت مارا در یک خانه با مساحت در حدود 12 متر مربع هدایت کرد. یکتعداد از جوان های شهر کابل هم به ما پیوستند. برای صرف غذا یک سفره (دسترخوان) در بین خانه هموار شد و به گروپ های دو نفری به مانان داده شد. با فرستادن دعا به روح مرحومی از صاحب خانه به خاطر دعوت تشکر کردیم. خودم را راحت احساس نمیکردم، زیرا فکر میکردم که همه افرادی که در آن خانه هستند میدانستند که من بدون دعوت آمدم و حتی در هنگام خداحافظی با مهماندار زیاد به صورت او نگاه نکردم، چی میتوانستم بکنم، من که رفیق نیمه راه نیستم.
به طرف وزارت حرکت کردیم و دوستم باز هم برای اجرای یک کار به محلی دیگر رفت و من را در وزارت تنها گذاشت. وقتی که داخل دهلیز وزارت شدم متوجه شدم که تعداد بسیار اندک از متقاضیان مانده اند و دوستم راست میگفت که در آخر این جا برای ثبت نام شلوغ نخواهد بود. عریضه های خود و دوستم را به مسئول ثبت نام دادم واو از من خواست تا چند دقیقه منتظر باشم.
دربین دهلیز یکی از بچه های هرات که سالی پیش تر از ما فارغ شده بوددیدم. او از من پرسید که به کدام رشته قرار است که امتحان بدهم. با خود فکر کردم که چرا این فرد این سوال را ازمن میپرسد؟ فهمیدم که او میخواهد بداند که تعداد کس های که به همان رشته ای مورد علاقه او ثبت میکنند چند نفر خواهد بود. مشکل اینجا بود که نمیدانستم او به کدام رشته علاقه منداست و ثبت نام کرده است. با کمی فکر حدس زدم که ممکن است او به رشته امراض انتانی ثبت کرده باشد چون تعداد متقاضی اش نسبت به تعداد بست های که در دسترس بود وضع بهتری نسبت به دیگر رشته ها داشت. به او گفتم که میخواهم خود و دوستم را به رشته امراض انتانی ثبت نام نمایم. عکس العمل و دیدنی بود و من فهمیدم که درست به هدف نشانه زدم، بیچاره با کمی شرم گفت که حالا خودت ثبت میکنی چرااوراثبت میکنی؟ لبخندی زدم و گفتم که این رشته تعداد متقاضی هایش کم است و امکان کامیاب شدن زیاد است. از اوپرسیدم که او به کدام رشته ثبت نام کرده است و او گفت که به همین رشته که ما علاقه داریم یعنی امراض انتانی. به او گفتم که تا فعلا با دوستم به توافق نرسیدم که به کدام رشته ثبت کنم اما فکر میکنم که همین رشته ای امراض انتانی مناست باشد. راستش من هم کمی علاقه پیدا کرده بودم چون چانس کامیاب شدن زیاد تر از رشته ای بود که دوستم ودیگران ثبت میکردند بود. این شخص به من گفت که دوستت به کدام رشته علاقه مند است؟ به او گفتم که به رشته داخله عمومی. گفت که داخله عمومی رشته خوبی است. به اوگفتم پس بیا تو هم به همین رشته. گفت که حالا ثبت کرده و امکان تغیرآن نیست. به او گفتم که من این کار را به او میکنم (در حالی که میفهمیدم نمیتوانم) او کمی خندید و گفت حالا که ثبت کردم ببینم چی خواهد شد. برای اینکه اوراازپریشانی خارج کرده باشم به اوگفتم که باشد من به گفته او کرده و به داخله عمومی ثبت میکنم. خوش شد اما مثل اینکه باورنکرد چون در هنگام ثبت نام به همرای من آمد و خودرا مطمئن ساخت و دید که من به کجا ثبت کردم.
من توانستم که دوستم را به شکل غیابی ثبت کنم اما مامورین ثبت نام کارت ورودی او را به من ندادند و گفتند که باید خود او برای گرفتن کارتش مراجعه کند. به او زنگ زدم و موضوع را به او گفتم. اوهم آمدو کارت خودرا گرفت. موضوع شوخی با آن شخص را به دوستم گفتم، هردو درحالی که میخندیدیم از وزارت بیرون شدیم.
روز شام شد و ما پنج شنبه را به این شکل گذراندیم. همانطور که گفتم ما در دفتر یا بهتراست بگویم خوابگاه یا لیلیه :) انترنت داشتیم. دوستم به شطرنج خیلی علاقه مند بود و به محض رسیدن به اطاق شروع میکرد به بازی، البته به صورت آنلاین. من هم شروع به چت کردن با دوستان خود میکردم. گاهی من هم سری به شطرنج میزدم و در چند بازی که با هم کردیم من به او باختم.
امشب دو دوست دیگر مان که درکابل مصروف اکمال دوره تخصصی شان بودند به دیدن ما آمدندو چند ساعتی با آنها خوش وبش کردیم. بلاخره حوالی ساعت دو شب بود که به دوستم گفتم من میخوابم و اگر او هم تمایل دارد میتواند بخوابد و اگر نه به من مزاحمت نکند چون هر دو در یک اطاق میخوابیدیم.
دیر از خواب بلند شدم، به یکی دیگر از هم صنفی هایم که او مصروف اکمال تخصص است قول داده بودیم که حتما روز جمعه به دیدن او میرویم. اما آدرس او را نمیدانستیم ، به او زنگ زدم و آدرس را از او گرفته به دریوردفتر دادیم که مارا به آنجا برساند. وقتی آنجا رفتیم متوجه شدیم که شاید 5 داکتر صاحب دیگر هم از هرات آمده اند و در اطاق یا تعمیر آنها هستند. و بعد یک گروپ دیگر هم به مه پیوستند و 12 یا 13 نفری شدیم. کمی در باره امتحان و شیوه آن با هم صحبت کردیم، خاطرات امتحانات دوران فاکولته را مرور کردیم و کمی کارد (قطعه یا پر) بازی کردیم. دوست ما یک شوربای خیلی خوش مزه درست کرده بود. همیشه ما میگوئیم که این پسر به آشپزی خیلی ماهر است، کاش دختر میبود که به خواستگاری او میرفتیم، آخرخیلی با سلیقه و خوش اخلاق است.
بعد از ظهر به همرای تعدادی دیگراز دوستان به طرف مرکز شهر حرکت کردیم تا کمی قدم بزنیم و از طرفی دیگر چون این دوستی که من همیشه با او بودم از طرف شب تمام بچه هارا به نان شام دعوت کرده بود، باید وقت تر به اطاق میرفتیم. دوستم بازهم شروع کرد به نالیدن از هوای بدوآلوده کابل اما این بار حساسیت کمتر، چون دیروز اورا به کشیدن سگرت تشویق کرده بودیم واو هم کمی سیگار کشید. چون فکر میکردیم که با کشیدن سیگار از حساسیت او کاسته میشود. مثل اینکه سیگار تاثیر خودرا کرده بود.
از مرکز شهر کابل یا قسمت زیارت شاه دو شمشیره (ع) تا به شهر نو پیاده رفتیم، 5 نفر بودیم و میگفتیم و میخندیدیم. آخرالامر به مهمانخانه رسیدیم. باز هم شروع به چت کردن با دوستان و قصه و انترنت و موسیقی و فیلم تا همه جمع شدند و نان خوردیم. کباب بسیار خوش مزه ای ترتیب داده شده بود به همرای متباقی غذا ها اما خیلی خوش مزه بودند جای شما خالی. بعد از صرف غذا همه مصروف به اختلاط و بازی و انترنت و فیلم و موسیقی و..و...و.... شدند. نفهمیدیم که شب چی گونه سپری شد، انگار ما برای امتحان دادن آمده بودیم.
صبح هر کس رفت به اطاق و محل کارش، من و دوستم ماندیم. آنروز را تاشام با انترنت و شطرنج سپری کردیم.
فردای آن روز اولین گروپ از داوطلبین امتحان میداند، کس های که دررشته ها مربوط به جراحی عمومی، نسائی وولادی، چشم، گوش و گلو، و... ثبت نام کرده بودند. ما هم برای اینکه بفهمیم فضای امتحان چگونه است و کمی سرو گوشی آب داده باشیم به طرف وزارت صحت حرکت کردیم باو وجودی که میدانستیم امروز امتحان از ماگرفته نمیشود. هرکس مصروف صحبت کردن بود و من باز هم یکتعداد ازدوستانی که خیلی دیر شده بود ندیده بودم موفق به دیدار شان شدم . این دوستان هرکدام درگوشه و کناری مصروف به کاربودند و کمتر با هم سروکار داشتیم. امتحان شروع شد و من متوجه شدم که هستند تعداد زیادی دیگرهم که سرنوشت مارا داشتند یعنی فقط به تماشا آمده بودند. بعد از ختم امتحان با یک تعداد از شرکت کنندگان در مورد نحوه امتحان و درجه مشکلی سوالات صحبت کردیم. بعد از اینکه گروپ دوم برای امتحان داخل سالن شدند، من هم به همراهی دوستم به طرف یک رستورانت برای صرف غذا رفتیم.
رستورانت جالبی بود، دود فضای سالن را پرکرده بود و بیچاره دوستم باز هم مجبور بود که این هوا را تحمل کند، به گوشه ای که به یک کلکین نزدیک بود و از بقیه مشتری ها دورتر بود رفتیم و تقاضای یک نوع برگر مخصوص را کردیم. بد نبود. باز هم جای شما خالی.
در بین راه به طرف دفتر، به یک کتابخانه رفتیم و از آنجا یک کتاب دررابطه به توبرکلوز خریدیم. این کتاب تالیف شده توسط یکی از افغانی ها شده بود. در حالیکه مطمئن نبودیم که آیا این کتاب را خواهیم خواند یا نه به طرف اطاق خود رفتیم. اولین دفعه بود که میخواستیم کمی مطالعه برای شرکت در این امتحان داشته باشیم. خیلی خسته بودیم، بنا تصمیم گرفتیم که کمی بخوابیم و بعد از بیدارشدن شروع به خواندن کنیم. همین کار را کردیم. ساعت 6 شام بود که از خواب برخاستیم. و تصمیم گرفتیم که کمی از کتاب را بخوانیم. لااقل قسم ما راست شود که ما به امتحان آمادگی گرفته بودیم. بعد از خواندن چند صفحه کم کم به مطالعه آن علاقه مند شدیم و تا حدود ساعت 12 شب توانستیم که کتاب را تکمیل بخوانیم. یک کتابی با اندازه نورمال و حدود 160 صفحه، اما ما کوشش میکردیم که زیاد به موضوعاتی که از نظر ما امکان اینکه از آن سوال ساخته شود کم بود، توجه نکنیم. این کار به ما کمک کرد که کتاب را تا به آخر یک مرور داشته باشیم. بعضی قسمت های کتاب را من میخواندم و وقتی خسته میشدم قسمت بعدی را دوست من میخواند و نکات مهم و کلیدی رابا هم شریک میکردیم. فردای آن روزتوانستیم که سوالات مربوط به توبرکلوز را به درستی جواب دهیم و همه از همان قسمت های بود که ما قبلا حدس میزدیم. به امید اینکه امتحان خوبی را سپری کنیم خوابیدیم.
صبح با احساس تازگی از خواب بیدار شدیم، دوش گرفتیم و لباس های خودرا اتو کردیم. به بقیه دوست ها زنگ زدم که منتظرما باشند و ما آنها را با خود به وزارت یا بهتر است بگویم محل امتحان خواهیم برد چون ما از موتر دفتر استفاده میکردیم. دربین راه چند بوتل نوشابه های انرژی زا هم خریدیم . از دوستانم میپرسیدم که ممکن است چی گونه سوال های باشد. ترس من از این بود که نتوانم هیچ سوالی را جواب بدهم و با آبروریزی به خانه برگردم. اما باز هم چون میفهمیدم که این امتحان زیاد با اهمیت نیست (خصوصا برای من و دوستم) کمی راحت میشدم. با ورود به صحن وزارت متوجه شدم که تعداد بیشماری از داکتر ها از سرتاسرافغانستان برای اشتراک درین امتحان حاضر شده بودند. حدس میزنم در حدود 500 نفر و یا شاید هم بیشتر. با یکتعداد از دوستان دیگر در مورد سوال های که ممکن است در امتحان آورده شود صحبت میکردیم و هرکس کوشش میکرد که نشان دهد چیزی در کله اش دارد و در عین زمان بودن تعداد زیاد کسانی که اعتراف میکردند که آمادگی ندارند و فقط میخواهند شانس خود را آزمایش کنند. امروز هم قرار بود که امتحان در دو گروپ گرفته شود، باز هم ما به گروپ بعد از ظهر بودیم. گروپ اولی رفتند و ما در بیرون منتظر که با خارج شدن آنها ما داخل سالن امتحانات شویم. وقتی گروپ اولی ازامتحان خارج میشدند، مااز آنها از سوالات پرسان کردیم که چیگونه سوالات در امتحان شان آورده شده بود. کمی امید من زیاد تر شدم چون میدیدم که یکتعداد از سوال های گروپ اولی را میتوانم جواب بدهم. اما یک موضوع باز هم من را نگران میکرد وآن این بود که هیچ وقت نمیتوان به ممتحنین اعتماد کرد، امکان دارد که سوال های گروپ ما فو ق العاده سخت باشد.
به هر ترتیب که بود نوبت به ما رسید که داخل سالن شویم. وقتی ما داخل شدیم دیدیم که یک تعداد زیاد از بچه ها جلوتر از ما داخل شده بودند و در چوکی ها نشته اند. هیئت امتحان هم مارا به شکل تقسیم شده رد بین شان جای میداد. ما به هم قول داده بودیم که جواب ها را با هم شریک میکنیم، اما هیئت کوشش کرد که مارا از هم دور بنشاند، خوشبختانه زیاد فاصله بین ما نبود و حتی من و د وست هم اطاقی هم که از قضا در یک میز مشترک نشستیم. دیگران هم یا درردیف های جلو و یا هم پهلو و پشت سرما. بد نبود، کم کم وقت امتحان شدو هیئت اعلان کرد که کسی نمیتواند در جریان امتحان صحبت کندو و قت امتحان یکساعت در نظر گرفته شده. تعداد سوال ها 50 سوال واز بخش هامختلفه که به نحوی مربوط به داخله وا اطفال میشد سوال موجوداست. با توکل به خدا ورق امتحان را گرفتیم و شروع کردیم به حل سوالات. سو الات کمی گیج کننده بود اما با کمی فکر ممکن بود که به جواب درست نزدیک شد. یک مرتبه تا به آخر سوال ها را خواندم و جواب های که ممکن بود درست باشد نشانی میکردم و هم چنین به جواب های که کاملا مطمئن بودم جواب درست را انتخاب میکردم. تعداد این سوال ها کم بود. شاید چیزی درحدود 10 سوال از مجموعه50 سوال. دوباره از سوال اولی شروع کردم واین مرتبه کمی بیشتر در باره جواب های مشکوکی که قبلانشانی کردم توجه کردم، باز هم توانستم که یک تعداد جواب های درست دیگر را پیدا کنم. کم کم فضای سالن شلوغ میشد و هر کس با خود یا با کس دیگری صحبت میکرد، خلاصه زمینه برای نقل کردن مساعد شده بود. از دوستم که در پهلویم بود پرسیدم که اگر حاضر است جواب ها را با هم مقایسه کنیم. همین کار را کردم و تعداد جواب های درست من به 25سوال میرسید. هیئت امتحان دوستم را از پهلوی من بلند کرد و به فاصله 10 متری از من نشاند. هردو چانس داشتیم که با هم جواب ها را مقایسه کردیم. گوش هایم را تیز کردم تا بشنوم کی در باره کدام سوال صحبت میکند و کدام جواب را به عنوان جواب درست انتخاب میکنند. مثل اینکه خیلی از این قسمت فایده نگرفتم چون نتوانستم که بیش از 2 یا 3 سوال را درست انتخاب کنم.
حالا من متوجه ساعت بودم که کم کم داشت وقت امتحان ختم میشد. تصمیم گرفتم که یکمرتبه دیگر سوال های که هنوز جواب نداده بودم مرور کرده و باز هم به جواب های که بیشتر از همه مشکوک میشدم نشانی کنم. همین کار را کردم، شاید 7 یا 8 سوال را نشانی کرده بودم که هیئت اعلان کرد وقت امتحان خلاص شده و ما باید ورقه ها را تسلیم هیئت کنیم. من باعجله شروع کردم به حلقه و انتخاب کردن جواب های مشکوک از سوالات باقی ماند در ورق های بعدی، هیئت بلند سر من رسید و گفت که باید ورق را به او بدهم به او گفتم که فقط 10 ثانیه وقت میخواهم، خداونداورا خیربدهد به من اجازه داد و من به سرعت جواب های مشکوک را انتخاب کردم. و ورق را به او دادم. وقتی از دهلیز امتحان بیرون شدم متوجه شدم که 7 یا 8 سوال اولی بدون جواب ماند و من آنها را نشانی نکرده بودم. شب هنگام زمانی که برای پیدا کردن جواب های درست داخل کتاب هارا جستجو میکردم متوجه شدم که از همان 7 تا 8 جوابی که من مشکوک بودم و انتخاب نکرده بودم 3 جواب میتوانست درست باشد. (بیچاره من).
از صحنه امتحان بیرون شدم و همرای بقیه دوستان سوال ها و جواب های که داده بودیم مرور کردیم و معلوم میشد که از ناکام شدن مفتضحانه خلاص شده بودم و امید وار بودم که در حدو اندازه بقیه دوستانم بتوانم که نمره بگیرم.
احساس میکردم که شانه هایم سبک شده بود. با یک تاکسی به طرف محل اقامت بقیه دوستان رفتیم و بعد از پیاده کردن آنها به طرف مهمانخانه خود رفتیم. شب شد و فردا صبح وقت قرار بود که به میدان هوائی حاضر باشیم (5 صبح ) چون پرواز ما ساعت 7 پلان شده بود. من ودوستم چون در منطقه نزدیک به بازار و مارکت کابل بودیم، تصمیم گرفتیم که چیزی هم به عنوان تحفه به اعضای خانواده خود خریداری کنیم. بعد از خوردن نان شب به بازار بیرون شدیم و هر کدام از ما چیزی خرید. به مهمانخانه باز گشتیم و باز هم تا چند ساعت چت و شطرنج و بعد هم خواب.
صبح زود از خواب بیدار شدم و دوش گرفتم و دوستم را هم بیدار کردم و خیلی با سرعت آماده رفتن به میدان هوائی شدیم. خیلی هوا سرد بود و من وقتی این موضوع را فهمیدم که مدتی را بیرون منتظر موتر ماندم. سرم درد گرفته بود. به میدان رفتیم و باز هم انتظار. یک تعداد ازدوستان ما از طریق راه زمینی به طرف هرات حرکت کرده بودند ویک تعداد هم از طریق هوائی. از مسیرزمینی خیلی مطمئن نبودیم چون این راه از جنوب افغانستان میگذشت و جنوب افغانستان مرکز فعالیت طالبان به حساب می آمد. از این لحاظ از دوستان خود خواسته بودم که من را درجریان بگذارند و بمن خبردهندکه در کدام قسمت از راه هستند. نزدیک ساعت 8 بود و یکی از آنها به من زنگ زد که آنها از قندهار عبورد کردندو به طرف هرات رد حرکت هستند. وقتی فهمید که ما هنوز هم د رمیدان هستیم خندیدو گفت که امکان دارد او از ما جلو تر به هرات برسد.
با دوساعت تاخیر از موعد معینه به طرف هرا حرکت کردیم و هر کدام خوشحال (شاید هم بی خیال)از اینکه موفقانه پس آمدیم به طرف خانه های مان رفتیم. من هم بعد از رفتن به خانه واحوال پرسی با دوستان به طرف دفتر حرکت کردم چون یک مقدار زیاد از کار های من مانده بود که باید انجام میدادم.
مانده نباشید، داستان خسته کننده و طولانی را خواندید. یک کار دیگر هم لطف کرده انجام دهید، نظرات تا ن را بنویسید.
ممنون.
نوت: متاسفانه با وجودی که کامره همرای من بود اما موفق به اخذ تصویر نشدم، مشکلی نیست، همه شما تصویر کابل آلوده را دیده اید.