تشکر از شما بخاطر سرزدن به این بلاگ و حتما نظر خودرا بنویسید.
--------------------------------------------------درخودگمشده

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

پایان کنفرانس کابل با تعهد کرزی بر مسایل امنیتی و مبارزه با فساد

حامد کرزی، رئیس جمهوری افغانستان، در پایان نشست کابل، گفت که هیات های شرکت کننده در این کنفرانس بر تعهد استراتژیک خود برای برقراری حکومتداری خوب و توسعه در افغانستان تعهد کردند.

این کنفرانس بین المللی با حصول توافق در این مورد که دست کم پنجاه درصد از کمک های بین المللی به طور مستقیم در اختیار دولت افغانستان قرار گیرد به کار خود پایان داده است.

در حال حاضر، دولت افغانستان به بیست درصد از کمک های بین المللی دسترسی مستقیم دارد و آقای کرزی، برای افزایش این میزان در صدد جلب توجه کشورهای اعطاکننده کمک بوده است.

بان کی مون، دبیرکل سازمان ملل متحد نیز گفته است که شرکت کنندگان در کنفرانس کابل بر سر چشم اندازی عملی برای آینده افغانستان به توافق رسیده اند.

آقای کرزی در این نشست تعهد کرد تا کشورش کنترل نیروهای امنیتی و امور مربوط به آن را تا سال 2014 برعهده گیرد.

اما او تاکید کرد که "نیروھای پلیس ملی و ریاست امنیت ملی ھر دو به بھبود اساسی نیاز دارند."

حامد کرزی افزود که ھدف افغانستان "مبدل ساختن ھر سه نیروی امنیتی به نھادھای قابل اعتماد ملی است که وظیفه شان را در تامین تمامیت و امنیت کشور ما انجام دھند."

رئیس جمهوری افغانستان تاکید کرد که "ما از ھمکاری نیروھای ناتو و سایر کشور ھای سرباز دھنده استقبال می کنیم و تا ماه ھای آینده روی ایجاد شیوه ھای درست برای سپردن مسئولیت کامل به نیروھای امنیتی افغانستان با ھم کار خواھیم کرد."

آقای کرزی این سخنان را در کنفرانس کابل در حضور نمایندگان حدود 70 کشور جهان اظهار کرد. این اولین کنفرانس در نوع خود با این سطح و گستردگی در دست کم سه دهه گذشته در کابل است.

سخنان آقای کرزی در خصوص کنترل مسایل امنیتی افغانستان توسط نهادهای مسئول در این کشور از آنجا اهمیت دارد که آمریکا اعلام کرده است از اواسط سال آینده میلادی روند خروج نیروهای خود را از افغانستان شروع خواهد کرد. اگرچه هیلاری کلینتون، وزیر خارجه آمریکا، در سخنان خود در نشست کابل تاکید کرد که این اقدام آغاز روند جدیدی در افغانستان خواهد بود و نه پایان روند تعهدات به افغانستان.

فساد اداری

کرزی و کلینتون

کرزی: ما متعھد ھستیم که با جامعه کمک کننده کار نمائیم و این اعتماد را برای شان بدھیم تا منابع را از طریق بودجه افغانستان به مصرف برسانند.

کمکهای جامعه جهانی به افغانستان یکی دیگر از موضوعات اصلی نشست کابل بود.

در این رابطه فساد و عدم شفافیت در هزینه ها از مواردی بود که آقای کرزی با توجه به نگرانی جامعه جهانی در این زمینه، در سخنان خود به طور مستقیم به آنها اشاره کرد.

او گفت کشورش تلاش خواهد کرد تا به فعالیت نهادهای موازی و در نتیجه "تکرار فعالیت ھا و تطبیق پروژه ھای متعدد غیر ھماھنگ در مطابقت با برنامه ھای ملی افغانستان" پایان دهد.

او در خصوص استفاده از کمکهای مالی در افغانستان گفت: "سیستم ھای موجود حکومتی (افغانستان) امروز نھادینه تر شده و در حال رشد است. ما متعھد ھستیم که با جامعه کمک کننده کار نماییم و این اعتماد را برای شان بدھیم تا منابع را از طریق بودجه افغانستان به مصرف برسانند."

آقای کرزی با توجه به نگرانی جامعه جهانی از وجود فساد افزود: "با در نظر داشت اینکه اعطای قرارداد ھا به عنوان یکی از منابع فساد شناسائی شده است، تقاضا دارم تا تمامی قراردادھایی که از سوی ھمکاران بین المللی ما چه نظامی و چه ملکی (غیر نظامی) اعطا می گردد، اعلام گردد تا مطمئن شویم که نه مسئولین ارشد دولتی و نه اقارب آنھا بصورت غیر قانونی از آن مستفید شوند. ما در برابر آنانی که از جایگاه رسمی و یا روابط فامیلی خود سودجویی می کنند اقدام خواھیم کرد. ما باید روی ایجاد یک سلسله مقررات، معیارات، اصول و اسلوب مسلکی برای نھاد ھا با ھم کار کنیم. این چنین نیازمندی ھا مخصوصاً برای شرکت ھای امنیتی خصوصی که اصل موجودیت آنھا تلاش ھای مشترک مان برای تقویت حکومت افغانستان را تضعیف و تھدید می کند، محسوس است."

تدابیر امنیتی در شهر کابل

این نشست که برای یک روز برگزار شد بزرگترین نشست بین المللی است که ظرف یک دهه اخیر در کابل بزگرار می شود.

به همین دلیل در سراسر شهر کابل، به ویژه خیابانهای نزدیک به محل برگزاری این نشست تدابیر شدید امنیتی به اجرا گذاشته شده بود.

فرودگاه بین المللی کابل هم شاهد وضع این تدابیر بوده است و این فرودگاه تنها به هواپیماهای مقامات شرکت کننده در اجلاس اختصاص یافته است و به گفته مسئولان این فرودگاه، هیچ پرواز دیگری صورت نمی گیرد.

دولت روزهای دوشنبه و سه شنبه را در شهر کابل تعطیل عمومی اعلام کرده و همه مدارس، دانشگاهها و ادارات دولتی در کابل بسته هستند.

تدابیر امنیتی در کابل شدت گرفته است

مقامهای دولت افغانستان در ماه ها و هفته های اخیر به شدت سرگرم برنامه ریزی برای کنفرانس کابل و پیشنهادهایی که در آن مطرح شد، بوده اند.

به دنبال برگزاری کنفرانس لندن (۲۸ ژانویه) حامد کرزی، رئیس جهموری افغانستان اشرف غنی احمدزی، رقیب خود در انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته را به ریاست ستاد برگزاری نشست کابل تعیین کرد.

آقای احمدزی، از کارشناسان برجسته اقتصادی در افغانستان است، در چند ماه گذشته سرگرم گفتگوهای مقدماتی با مقامهای مختلف داخلی و خارجی و برنامه ریزی برای برگزاری نشست کابل بوده است.

در هفته های اخیر وزارتخانه ها و نهادهای مختلف افغانستان هم مشغول طرح برنامه های خود برای ارائه در این نشست بوده اند.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

سفر به دوبی (قسمت دوم).

قسمت دوم: دوبی

حدود 30 دقیقه بود که طیاره حامل ما بر آسمان دوبی در حال گردش بود. حقیقتا اگر این کار در یکی از میادین هوائی افغانستان اتفاق میافتاد، مطمئنا باعث نگرانی مسافرین میشد، اما چون به شمول خودم، تقریبا همه مسافرین مصروف تماشای این شهر زیبا از آسمان بودند، هیچکس معلوم نمیشد که درین مورد نگران باشد. ساعت حدود 1 صبح بود ودبی غرق در نور چراغ های رنگارنگ، شاهراه ها مملو از موتر های معلوم میشد که ازیکسو به سوی در جریان بودند. وقتی هواپیمای ما بلاخره نشست کرد، من متوجه شدم که دلیل تاخیردرنشست چی بود، میدان هوائی بین المللی دبی کاملا متفاوت از میادینی بود که من در افغانستان دیده بودم. فکر میکنم یگانه و مهمترین دلیل این تاخیر تعداد زیاد هواپیما های بود که در حال نشست و برخاست بودند. دراولین فرصتی که طیاره ای ما از خط نشست به طرف راست بیرون شد، من متوجه شدم که به تعقیب ما یک طیاره دیگر در همین خط نشست کرده و یکی دیگر در حال نشست است!!!.

با پیاده شدن از هواپیما، سرویس یا اتوبس های بسیار لوکس در انتظار مسافرین بود، و ما با سوار شدن به این سرویس ها به ترمینال شماره دوم دبی راهنمائی شدیم. در ترمینال میدان هوائی بین المللی کابل با یک مسافر افغان آشنا شدم که ادعا میکرد این چندمین مرتبه است که او به این شهر میرود. به این اساس فکر میکردم که اگر به کدام مشکلی برخوردکردم شاید این فرد بتواند به من راهنمائی داشته باشد. هیمن طور هم شد، وقتی داخل دهلیز شدم، دیدم که مسافرینی که از دیگر کشور ها هم آمده بودند، در چندین صف مختلف ایستاده هستند. با فکر بسیار راحت به پشت این افغان براه افتادم، چند قدمی که پیش رفتم، او برگشت و به من گفت که من دیگر نمیتوانم او را تعقیب کنم، چون این چندمین بار بود به که او به دبی میآمد اما من مرتبه اول، بنا براین من باید که از این مرد جدا میشدم و به یکی از صفوف منتظرین بپیوندم. چند افغان دیگر هم همین به من پیوستند، معلوم میشد که آنها هم نمیدانستند چی کنند. به طرف یک مردی که در پشت یک میز ایستاد بود رفتیم، او مرد نمیدانم به کدام لسان چیزی گفت، سرم را به علامت اینکه به لسان او نمیفهمم تکان دادم، به لسان دیگری گفت، که فکرمیکنم اردو بود، باز هم من چانس فهمیدن این لسان را هم نداشتم، به او گفتم که اگر ممکن است به انگلیسی صحبت کند، کمی با عصبانیت خانمی را نشان داد و گفت که ما باید پشت او ایستاد شویم، چون او آخرین نفری بود که در صف ایستاده بود. شاید حدود 100 مسافر در این صف منتظر بودند، با خود گفتم که خداخیر پیش کند، با این همه خستگی تا چندین ساعت باید منتظر باشم. اما نه، اینجا افغانستان نبود، مسافرین با سرعت از طرف مامورین که وظیفه شان گرفتن پرنت چشم مسافرین بود خواسته میشدند، و چیزی در حدود 10 دقیقه بعد نوبت ازمن بود. پاسپورت و برگه ویزایم را به مامور دادم. مامور به عربی چیزی گفت که نفهمیدم، اما خوب حدس زدم که منظور او چیست، چون میدیدم که همه وقتی پیش این مامورین میرسند، چشم شان را بالای یک دستگاهی که در بالای میز بود نزدیک میکردند، من هم فکر کردم که از من همین کار را میخواهد، چشم خود را به آن دستگاه نزدیک کردم، مرد چیزی نگفت، خوش شدم از اینکه فهمیده بودم منظور این مامور چیست. خیلی زود او پاسپورت و ویزایم را به من پس گرداند.

از اینجا که خلاص شدم به طرف صف دیگری که در پیش رویم بود باید میرفتم، درحالیکه به آن طرف میرفتم، با خود به این فکر شدم که از کجا میتوانم بکس خود را بگیرم، ترمینال یک محوطه کلان بود، و من در این جا کسی را نمیدیدم که برای گرفتن بکس های شان به کدام گوشه ای از این سالن برود. اکثرمسافرین روس و هندی بودند و مطمئن نبودم که با آنها میتوانم مفاهمه داشته باشم. از افغان ها هم سرنوشت من را داشتند. خواستم که از یکی از مامورین ترمینال که در همان نزدیکی بود در مورد محلی که میتوانستم از آن بکس خودرا دریافت کنم، پرسان کنم. به انگلیسی از او پرسیدم، بسیار با احترام به من گفت که بعد از خروج از این دهلیز، در دهلیز دومی بکس خود را خواهم یافت. صف دومی صفی بود که در آن برای دریافت مهر ورودی منتظر میایستادم. اینجا هم خیلی زود نوبت به من رسید، مامور به من اشاره کرد که باید به طرف او بروم، پاسپورت خود را به او دادم. پاسپورتم را به یک دستگاهی که در پهلویش بود نشان داد، کمی مشکوکانه به من نگاه کرد و دوباره و سه باره پاسپورتم را به آن دستگاه نزدیک میکرد. من فکر میکردم که این دستگاه نشان میدهد اگر عکس که در پاسپورت است، جعلی نباشد. کمی نگران شدم ، ناگهان او به عربی به من چیزی گفت که باز هم نفهمیدم، به او گفتم که عربی من خیلی ضعیف است، به انگلیسی به من گفت که آیا پول هم با خود دارم یا نه؟ جواب من مثبت بود واو از من خواست که به او نشان دهم، به زودی بکسک جیبی ام را کشیدم و او بدون اینکه سرش را بلند کند به من گفت که پول را پس به کیسه ام بگذارم، پاسپورت و ویزه ام را به من برگرداند و گفت که میتوانم بروم.

همانطور که مامور میدان گفته بود بعد از بیرون شدن از این سالن داخل دهلیز دیگری شدم، تابلو های متعدد نشان میداد که کدام شرکت هوائی اموال مسافرین را به کجا تسلیم میدهد. در قسمت وسط دهلیز توانستم که تابلوی مربوط به شرکتی که من با آن آمده بودم پیدا کردم، چون تعداد مسافرین این طیاره نسبتا کم بود، به این اساس تعداد کیف ها هم کم بود، کیفم را گرفتم و به طرف دروازه خروجی که با یک علامت نشان داده میشد حرکت کردم. به محض اینکه از این سالن بیرون شدم، به یک تعداد زیاد مردم برخورد کردم که بازهم تا اندازه ای به صف منتظر بودند، با خود به این فکر شدم که تا مدت طولانی باید در این صف بایستم، اما به زودی متوجه شدم که نه، اینها کسانی هستند که منتظر مسافرین شان هستند. دونفر از دوستانم که منتظر من بودند، در یک گوشه بالای میز نشته بودند و در حالیکه به من نگاه میکردند، باخود میخندیدند، و من فکر کردم که خنده ای آنها به خاطر این است که توانسته بودند بعد از انتظار زیاد من را پیدا کنند، اما نتوانستم خود را مطمئین سازم که چرا آنها میخندند. به طرف آنها رفتم و بعداز احوالپرسی به طرف موتر دوستم در حرکت شدیم و من هم با گفتن اینکه کدام تفاوتی بین دوبی ومنطقه پل رنگینه هرات نمیبینم، ساکم را به داخل موتر گذاشتم، همه با هم خندیدیم و از میدان هوائی به طرف هوتلی که قرار بود در آن اقامت داشته باشم حرکت کردیم.

……

اولین شب را به راحتی خواب شدم، خیلی خسته شده بودم، روز طولانی را پشت سرگذاشته بودم، اما خوشحال بودم از اینکه بلاخره این سفر صورت گرفته بود.

صبح حوالی ساعت 9 از خواب بیدار شدم، دوستم در اطاق پهلوئی من بود، رفتم یک دوش گرفتم، داشتم موهایم را خشک میکردم که دوستم زنگ زد، او میخواست که من را ازخواب بیدار کند، اما به او گفتم که من قبلا بیدار شده بودم و حتی حمام هم کردم. رفتم به اطاق او وبعداز کمی انتظار او هم حاضر شد و باهم بیرون رفتیم.

هوای دوبی خیلی مرطوب و گرم است، من که با هوای مرطوب تا حال مواجه نشده بودم، با اولین برخورد احساس کردم که صورتم تر شده باشد. کم کم با این وضعیت عادت کردم، یکی دو هوتلی که من در آن اقامت داشتم از لحاظ سیستم تهویه و تسخین مناسب بود، در داخل اطاق ها کولر های تمام اتومات نصب بود و درجه حرارت اطاق به شکل مناسب حفظ میشد.

بیرون گرم بود، باید خودرا درسایه بلند منزل ها از شعاع مستقیم آفتاب نگهداری میکردیم، اما جالب بود که یک تفاوت زیادی را بین گرمی و سردی آفتاب و سایه آن را میتوان احساس کرد.

تصمیم گرفتیم که دریک رستورانتی که در نزدیک هوتل ما بود برای صرف غذا برویم، ساعت چیزی کم 12 بجه بود، به دوستم گفتم که به عوض درخواست منوی صبحانه، غذای چاشت را سفارش دهیم !! خدمه رستورانت ترکیبی از پسران هندی و دختران فلیپینی بود. غذاهای متنوع با قیمت ها متفاوت سرویس میشد، چند روزی که در دوبی بودم، چندین مرتبه به این رستورانت سرزدم و کم کم با خدمه ها آشنا شده بودم.

دوبی مرکز تجارتی است، یک محیط کاملا باز و متفاوت از فضای گرفته و متعصب افغانی، من همیشه دوست داشتم که با لباس های محلی خودم در داخل دوبی گردش کنم، و همین کار را هم کردم، فقط یک روز- روز سیزدهم نوروز که برای تفریح کنار بحرو پارک الممزر رفته بودم- کت و شلوار داشتم. فروشگاه های متعدد، خرد وبزرگ آسمان خراش ها ی زیبا، سواحل پر از مردم های که برای لذت بردن از نور آفتاب میآمدند، ملیت های متفاوت، فرهنگ های گوناگون همه و همه را میتوان در یک محیط با هم یکجا دید.

در اولین روز، از موزیم دوبی دیدن کردم، این موزیم به شکل معماری خیل ساده محلی قدیمی ساخته شده است، ده ها تن از کشور های مختلف همه روزه دیدن میکردند، ورودی این موزیم 5 درهم هزینه دارد. قسمت های مختلفه موزیم فرهنگ قدیم مردم ساکن این امارت را نشان میدهد. پیشه های مختلفه ای رایج در گذشته این مردم به شکل زیبای نشان داده شده است.

درداخل موزیم با دوزن و یک مرد چینی برخوردکردیم، اتفاقا من و دوستم خواستیم که باهم یک عکس داشته باشیم، من از یکی از این چینی ها تقاضا کردم که ازکمره ما یک عکس از هر دوی مابگیرد، او این کار راکرد، ازاو تشکر کردم. در یک قسمت دیگر از موزیم، زن چینی دیگر که نسبتا از اولی مسن تر بود، از لباس من که یک قسمت از یخن آن خامک دوزی شده بود خوشش آمد، و گفت که اگر ممکن است با او یک عکس بگیرم، من هم پذیرفتم، با او و مرد چینی عکس یادگاری گرفتم، اما راستش را بگویم بدم نمیامد اگر با خانم دیگر که جوان تر و زیبا بود هم یک عکس داشته باشم، از او خواهش کردم که با هم عکس بگیریم، با کمال راحتی پذیرفت. آمد و پهلوی من ایستاد، دستم را دور کمرش انداختم، الحق که کمری نرم وزیبا داشت، احساس بدی نداشتم!!

از آنها تشکر کردم و به سوی بقیه قسمت ها موزیم که هنوز ندیده بودم در حرکت شدیم.

یکی از جمله فروشگاههای که زیاد از او خوشم آمد، فروشگاه دی تو دی بود. چندین مرتبه از این فروشگاه دیدن کردم، اکثرا ایرانی های که در دوبی زندگی میکنند یا آنهای که برای برای سیاحت به این شهر میایند، از این فروشگا ه دیدن میکنند. خودرا در یک محیط کاملا فارسی زبان میافتم، چون در دیگرمکان ها، بیشتر مردم ها به لسان غیر از لسان فارسی دری، مانند لسان های اردو، هندی، عربی ، انگلیسی و پشتو صحبت میکردند. هر چند افغان های مقیم در دوبی هم کم نبودند، اماما تنها با چند تن از آنها رابطه داشتیم و نمیخواستیم که مزاحم کار آنها شویم. فروشگاه دیگری که از آن دیدن کردم، دومرتبه، فروشگاه بزرگ چینی ها بود.این فروشگاه هم خیلی بزرگ و در یک طبقه ساخته شده بود. به مشکل میتواند کسی تمام فروشگاه را دیدن کند.

یک هفته ای که در آنجا بودم خیلی سریع سپری شد، روز ها مصروف گشت و گذار در جاده ها، فروشگاه ها، بازدید از مکان های زیبای دوبی، گرفتن عکس های یادگاری از این و آن مکان و شب ها هم با یکی دوتن از دیگر دوستان خویش به رستورانت های مختلفه برای صرف غذ اهای متنوع بودیم، یک شب از رستورانت مخصوص افغان ها و شبی هم در رستورانت مخصوص ایرانی ها، مصری ها، عراقی ها.

یک شب برای صرف ماهی پخته شده که گفته میشد مخصوص عراقی ها است راهی شارجه شدیم. تا حالا ندیده بودم ماهی را به این شیوه بپزند، به راستی که خوشمزه بود. ماهی های این رستورانت همه کلان بودند، کوچکترین آن 3 کیلوگرام وزن داشت. یک کوره به شکل دایره ای به قطر حدود 1.5 متر و ارتفاع 0.5 متر ساخته بودند، در اطراف این کوره میله های به ارتفاع تخمینی 0.5 متر که با ورق های ناسوز پوشانده شده بود را تعبیه کرده بودند. در قسمت وسط این دایره مقدار زیاد آتش را روشن میکردند که از حرارت آن ماهی های که بالای میله های گذاشته میشد پخته میشد، بدون استفاده از روغن. ما که چهار نفربودیم، یک ماهی فرمایش دادیم، ماباید 120 دالر امریکائی برای 4 کیلو ماهی میپرداختیم. یک کیلو ماهی در ولایت خود ما حدود 6 دالر ارزش دارد، اما ما 30 دالر به هر کیلو ماهی خرج کردیم، اما خیلی خوش مزه بود و فکر میکنم که ارزش آن را داشت.

یک نقطه در طول سفرم در دوبی توجه مرا به خود جلب کرده بود و آن هم اینکه نمیدانم چرا نمیتوانستم به اندازه ای که در هرات غذا میل میکردم در آنجا هم میل کنم. پیش از اینکه غذا حاضر شود، احساس کمی گرسنگی داشتم، اما بعد از اینکه غذا حاضر میشد و کمی از آن را صرف میکردم، احساس میکردم که سیر شده ام و دیگر میلی به غذا ندارم. من کسی نیستم و نبودم که به آسانی غذا از پیش من اضافه بماند و پس برود، اما در آنجا گاهی این حسرت را میخوردم که چرا نمیتوانم غذاهای لذیذ و متفاوت از غذاهای معمولی که در خانه مصرف میکردم را میل کنم. یک شب در یک رستورانت مصری ها دعوت بودیم، ناگفته نماند که یکی از دوستان ما در دوبی برای ما بسیار مهربانی میکردو شب ها مدام مهمان او بودیم و او با موتری که داشت ما را به جاهای مختلف دوبی میبرد، فکر کنم که شب دوم یا سوم بود، من متوجه شده بودم که به اندازه ای هرات در آنجا هم غذا بخورم، دوستم به گارسون رستورانت فرمایش داد که به ما ماهی بیاورد. به علاوه ماهی یک نوع کباب هم فرمایش داده بودیم، وقتی که کباب را خوردم، گفتم که من دیگر میلی به غذا ندارم، دوست هراتی من هم همین حرف رازد، به مهمان دار خود گفتم که اگر امکان دارد از گارسون رستورانت بخواهد که فرمایش ماهی را کنسل کند. گارسون به لسان انگلیسی مشکل داشت و مهماندار ما به لسان عربی تسلط کامل، بنابراین هرچی که ما میخواستیم به گارسون بگوئیم، باید از طریق مهماندار ما انجام میشد. گارسون نپذیرفت و گفت که فرمایش شما تقریبا آماده است و او نمی تواند حالا مسترد کند. به او گفتم که من افغانم واگر خواسته باشم میتوانم که تمام غذای موجود در رستورانت او را به تنهای بخورم، اما فعلا سیر هستم و کدام میلی به غذا اضافی ندارم، این تنها یک شوخی به لحن جدی بود، او در حالی که میخندید و از مادور میشد گفت که ممکن نیست. مهماندار گفت که مشکلی نیست و کمی لااقل از ماهی فرمایش داده را صرف میکنیم. کمی بعد دو عدد ماهی بزرگ که هر کدام حدود 1.5 کیلو گرام وزن داشت. شروع کردیم به خوردن، به آنها گفتم که من باید به این گارسون ثابت کنم که باوجودی که سیر هستم میتوانم این ماهی را صرف کنم. خلاصه بعد ازچند دقیقه تنها چیزی که در داخل ظرف روی میز باقی مانده بود استخوانهای ماهی بودو بس. گارسون به ما نزدیک شدو گفت که او از دور ما را تماشا میکرده که چی گونه با وجود سیر بودن آن ماهی ها را میخوردیم. به او گفتم که سرقول خود ایستاده هستم و میتوانم تمام ماهی موجوده در رستورانت او را به تنهای بخورم، کمی مشکوک شد و تنها با حرکت سر به دو طرف گفت که حاضر نیست این شرط را بزند. من هم حاضر نبودم ، چون به راستی دیگر جای برای چیزی در داخل معده من نمانده بود.

شبی ازجمله چند شبی که آنجا بودم، تصمیم گرفتیم که به یک دیسکو یا به قولی نایت کلپ برویم. برای اولین مرتبه در عمرم چنین تصمیمی را میگرفتم، آسان نبود، کمی هیجانی بودم، نمیدانستم که چیگونه یک محیط خواهد بود و خصوصا برای من که اهل درینک و رقص نبودم کمی رفتنم غیرمنطقی معلوم میشد. به هرحال رفتیم، داستان داخل شدن من در آنجا هم به نوبه خود جالب است،که من از آوردن آن درینجا صرف نظر میکنم. محیط آزادی بود، هرکس هرکار میخواست میتوانست انجام دهد، رقص، آواز بلند موسیقی لایف، دود غلیظ سیگار بوی انواع نوشیدنی ها و عطر ها ی مختلفه دختران بی حجاب با اندام های بسیار زیبا و نیمه عریان چیزهای بود که فضای داخل نایت کلپ را مملو ساخته بود. احساس کردم که از آنجا خوشم آمده، اما کمی بعد باید سالن را ترک میکردیم چون که وقت رسمی نایت کلپ به پایان رسیده بود.

شبی هم که خیلی چای و غذای افغانی را یاد کرده بودم مهمان یکی از خویشاوندانم در شارجه شدیم، ساعت یک شب بود که به ما غذا دادند، البته ما هم دیر رفته بودیم. ساعتی را با صرف غذا و احوالپرسی با آنها سپری کردیم و تصمیم گرفتیم که برای صرف چای وطنی به یکی از پارک های نزدیک آن محل که البته بین راه شارجه و دوبی موقعیت دارد برویم. همین کار راکردیم، ساعت دو صبح بود و خیلی لذت بردیم. جای شما واقعا خالی بود.

روزی هم که جمعه بود و سیزدهم نوروز، روز میله مردمان فارسی زبان، به کنار ساحل رفتیم و بعد از کمی آب بازی که به صدها مرد وزن جوان و طفل با هم آب بازی میکردند، به داخل پارک الممزر که از پارک های مشهور دبی در کنار ساحل است رفتیم. در آن جا مردمان زیادی که اکثریت شان مردمان افغانستان و ایران بودند وقت خوشی را سپری کردیم. خیلی پارک زیبای بود و حضور مردمان همزبان ما و خصوصا جوان دختر های که به زیبائی شان کمتر میتوان در هرات دید به جذابیت پارک افزوده بود.

دوستم که از من جلوتر رفته بود، موعد رخصتی او به پایان رسیده بود وباید به زودی به هرات برمیگشت. روزی هم برای خرید سوقاتی و تحفه برای فامیل سپری کردیم. قیمت اجناس در دوبی خیلی متفاوت از هرات و افغانستا ن است، خیلی گران تر، من تصمیم گرفتم که خیلی از آنجا خرید نکنم، تنها چند شی کوچک برای اطفال فامیلم و هم چنین تحفه های کوچکی هم برای بقیه اعضای فامیل.

شب آخر مهمان یکی دیگر از هراتی های آنجا شدیم، او مارا به هوتلی برد که توسط ایرانی ها اداره میشد، این هوتل یک دید و منظره بسیار جالب از دریای که در داخل شهر دوبی موقعیت داشت را فراهم میکرد، ما هم تصمیم گرفتیم که در بالکن این هوتل که رو به دریا بود بنشینیم. غذای این هوتل به سیستم بوفه بود، انواع و اقسام غذا ها موجود بود، یک غذای که برای من تازگی داشت خرچنگ بود، و دیگر میگو. از هردونوع آن برای خود کمی گرفتم. مطمئن نبودم که آیا رغبت من خواهد شد که آنها را صرف کنم یا نه. تلاش خود راکردم اما تنها به خوردن میگو موفق شدم و بس. هر چی کوشش کردم نتوانستم که خرچنگرا بخورم. دوستانم من را زیاد تشویق کردند، من هم به آنها گفتم که در صورتی ممکن است که میل به خوردن آن پیدا کنم که ببینم کس دیگری از آنها هم همین کار را میکند، مثل اینکه آنها هم نمیتوانستند. خوردن خرچنگ در افغانستان معمول نیست، شاید هم به همین دلیل من اصلا موفق به خوردن آن نشدم. حتی وقتی به خانواده هم در مورد آن تعریف کردم، مورد تمسخر قرار گرفتم که چطور توانستم که خرچنگ را حتی به سر میز خود بیاورم.

ساعت 2 صبح باید به میدان حاضر میشدیم. دوست ما که از طرف شب با ما بود، مارا با موترش به میدان هوائی رساند. دو نفر دیگر از هراتی ها هم با ما همراه بودند. جمله بودیم چهار نفر که به طرف هرات میآمدیم. دم دروازه ترمینل میدان از کسانی که از ما در دوبی پذیرائی کرده بودند خدا حافظی کردیم. داخل ترمینل باید کیف های خود را برای چک کردن تحویل دستگاه که توسط اشعه اکس اشیا را ارزیابی میکرد میدادیم. ما از دوبی 3 دانه مگس کش ها برقی خریداری کرده بودیم، یکدانه من و دودانه هم دوستم. مال من در داخل بکس لباس ها من (یگانه بکسی که من با خود داشتم) بود و اما مگس کش ها دوستم در داخل یک پلاستیک که به دست انتقال میدادیم. مامور میدان به دوستم گفت که انتقال مگس کش ها توسط طیاره مجاز نیست، اما او متوجه نشده بودکه یکی هم در داخل بکس من قرار دارد. به هرصورت دوستم به شوخی به من گفت که میخواهد به او درمورد مگس کش که در داخل بکس من است به مامور بگوید. مانمیدانستیم که مامور ایرانی است و به لسان فارسی آشنا است او مثل اینکه چیزی از گفتگوی من و دوستم فهمیده باشد به لسان فارسی گفت که در مورد چی صحبت میکنیم من به سرعت به اوگفتم که هیچی، دوستم میخواهد بداند که اگر امکان دارد یکی از مگس کش ها را با خود ببرد که او گفت نه حتی یکی هم اجازه نیست. خندیدیم و از او دور شدیم. وقت کمی داشتیم تا پرواز، باید عجله میکردیم، بقیه کار های معمول در داخل ترمینل را به سرعت انجام دادیم وداخل دهلیزی شدیم که در آنجا مامورین امارات پاسپورت های مارا مهر خروجی میزدند. این کار هم وقت زیادی را نگرفت. وقتی داخل سالن انتظار مسافرین شدیم، تقریبا تمام مسافرین از سالن خارج شده بودند، از مامور راهنمای سالن پرسیدم که باید به کدام درواز ه مراجعه کنم، او بعد از اینکه فهمید من افغان هستم دروازه خروجی شماره 4 را نشان داد. ما هم با نشان دادن بلیط های هواپیمابه مامور مربوطه، از سالن خارج و داخل سرویسی شدیم که مارا به نزدیک طیاره رساند.

داخل طیاره تقریبا تمام سیت ها مملو از مسافرین بود که فکر میکنم در حدود 130 مسافر میشد. کمی بی نظمی که بخشی از طبیعت ما افغان ها است در داخل طیار ه مشهود بود. بالاخره طیاره ما پرواز کرد و بعد از دو و نیم ساعت به میدان هوائی کابل رسیدیم. ماکه از قبل تکت برای پرواز کابل- هرات را فراهم کرده بودیم، باید به عجله به ترمینال پرواز های داخلی میرفتیم. وقت کمی داشتیم، ساعت 6 صبح به وقت کابل بود و طیاره هم ساعت 7 پرواز میکرد. وقتی به ترمینال داخلی رسیدیم، مامور کمپنی هوائی مسافرینی را که به هرات پرواز داشتند فرا میخواندکه کسی نمانده باشد، یعنی اینکه ما خوش چانس بودیم. اما یک مشکل موجود بود، و آنهم اینکه من باید برای رفع ضرورت که احساس فوری هم میکردم از دستشوئی های ترمینال استفاده میکردم. به دوستم گفتم که اگر به این فرد بگویم، او به من اجازه نخواهد داد، پس تو بروو اورا کمی به گپ بگیر تا من بیام، دوستم به طرف او رفت و من به طرف دستشوئی. عاجل کار را تمام کردم و وقتی بیرون شدم دیدم که مامور میگوید، خیلی خوب، کسی دیگری از هرا ت نیست. به طرف او رفتم و گفتم که من هستم. در حالیکه کمی عصبانی معلوم میشد گفت که تا حالا به کجا بودم؟ خیلی به خونسردی گفتم که به دستشوئی. به طرفم نگاه کرد و بدون اینکه چیزی بگوید به من اجازه خروج از ترمینل و سوار شدن به سرویس که باز هم مارا به نزدیک طیاره ما میرساند داد. دوستم به مجردی که من را دید، با اشار ه از من پرسید که چیطور احساس میکنم، من هم به اشاره به او فهماندم که خیلی راحت.

پرواز سر ساعت 7 صبح روز 5 اپریل سال 2010 انجام شد و یک ساعت بعد ما به میدان هوائی هرات رسیدیم و سفر دوبی با خاطرات گوناگون آن به این گونه به پایان رسید.