تشکر از شما بخاطر سرزدن به این بلاگ و حتما نظر خودرا بنویسید.
--------------------------------------------------درخودگمشده

۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

سفربه چغچران

صبح وقت از خواب بیدار شدم، خیلی وقت تر از معمول. همیشه همین قسم است، هرزمان که خواسته باشم به سفر بروم یا اینکه از سفر برگردم همان شب زود تر از معمول ازخواب بیدار میشوم. بعد از تهیه مقدمات سفرو بسته کردن بارو بندل و خداحافظی با اعضای فامیل به طرف محل کارم در حرکت شدم زیراسه تن دیگر از همراهان در آنجامنتظرم بودند که باهم با وسیله ترانسپورتی دفتر به طرف میدان هوائی هرات برویم. جمله میشدیم چهارنفر، از این میان یکتن اصلا در دفتر ولایتی غورکار میکرد و متباقی سه نفر به شمول من در دفتر هرات، که دفتر مرکزی در افغانستان است. هوا کمی ابری بود و ممکن بود که نتوانیم به مقصد پرواز داشته باشیم. یکتن از همکاران قرار بود که از چغچران به هرات پرواز داشته باشد، من به او زنگ زده و از او خواستم که هرزمان که به طرف هرات پرواز کرد ما رادر جریان بگذارد و اوهم قول داد که این کار را خواهد کرد. من به خاطری از او خواستم که این کار را بکند زیرا که ما قرار بود به همان طیاره ای که او میامد پس برویم و اینکار به مااطمینان میداد که آیاما میتوانیم به مقصد حرکت کنیم یا نه؟ به میدان هوائی هرات که به طرف جنوب شهر هرات موقعیت دارد رسیدیم و چون موترحامل ما دارای کارت مخصوص ورود به میدان بوداز طرف مسئولین امنیتی کدام ممانعتی برای ورود مانشد اگر نه ما باید که یک مقدار راه را پیاده میرفتیم. از رفیق ماکه قرار بود به ما زنگ بزند کدام خبری نشد و مسئولین شرکت هوائی هم از ماخواسته بودندکه راس ساعت 9 صبح به میدان حاضر باشیم. مانند همیشه و همه پرواز های افغانستان باید که مدت ها طولانی تر از موعد در میدان ها ی هوائی منتظر باشی و ماهم بر طبق معمول توقع نداشتیم که سروقت معینه همه چیز انجام شود. این مصادف با روزی بود که رئیس جمهور کرزی کابینه جدید را به پارلمان افغانستان جهت اخذ رای اعتماد معرفی میکرد و ما هم درسالن انتظار میدان هوائی فقط به تماشای تلویزیون مصروف بودیم چون که بحث خیلی داغ بود و ما از مدت ها انتظار میکشیدیم که ببینیم کدام چهره های مبارک به این کابینه جدید معرفی خواهند شد. دولت افغانستان از هر طرف برای کاهش فساد در دستگاه دولتی تحت فشار بود زیرا که فساد در افغانستان به حد رسوا کننده ای افزایش یافته است. بعد از انتخابات جنجال بر انگیز 29 اسد، تا حدی بهانه گیری های جامعه جهانی متمرکز به فساد اداری شد و یکی از راههای مبارزه با فساد ترکیب جدیدی از کابینه که چهره های شناخته شده آلوده به فساد و متهم را شامل نشود قلمداد کرده بودند. بناّ همه چشم ها به تلویزیون ها و در مجموع مدیا دوخته شده بود تا ببینند که باز پرزدنت کرزی چی دسته گلی را به آب میدهدهر چند با ساخت و باخت های پیش از انتخابات و وعده و معاملاتی که برسرچوکی های وزارت خانه ها صورت گرفته است امید چندانی به تغیرات وسیع نبود اما با آنهم این بازیگران سیاست کسانی نیستند که به قول و عمل خود پایبند باشند، جای که منافع شخصی شان در میان باشد از همه تعهدات خود به آسانی گذشته میتوانند، به خاطری این سخن به میان آمد چون که پرزدنت باراک اوباما که دولت او از حامیان اصلی جریانات اخیر در افغانستان به شمار میرود به دولت جدید افغانستان و پرزدنت کرزی برای محو فساد اداری هشدار داده بود.

باصدای زنگ موبایل متوجه شدم که مدت طولانی است که به تلویزیون خیره شدم، دوستم که از چغچران به مقصد هرات حرکت کرده بود پشت خط بود او به ما گفت که همین حالا در میدان هوائی هرات به زمین نشسته و نمیتواند ما را ببیند چون که مسیر خروجی از میدان از مسیر ورودی تفاوت داردوآرزوی سفرخوش را به ما داشت. خوب کم کم باید آماده میشدیم. پیلوت یاخلبان به دهلیز آمد وصدا کرد کسانیکه به مقصد چغچران منتظر هستند به او مراجعه کنند. شاید سوال پیش آید که چرا خود پیلوت برای گرفتن و آماده کردن مسافرین اقدام میکند؟ آیا کدام خدمه و یامامور دیگری نیست که این کار را انجام دهد؟ درجواب باید گفت که این طیاره که ما با آن همیشه به شهر های کوچک افغانستان سفر میکنیم از جمله طیارات کوچک است که فقط توانائی حمل عده محدود از مسافرین ( بین 7 تا 10) را دارد. اکثرشهرهای افغانستان از داشتن میدان هوائی محروم هستند و فقط چند شهر بزرگ دارای میدان های هوائی نسبتا بزرگ و مجهز میباشند. چغچران از آن دست شهر های است که دارای میدان هوائی کوچک و با امکانات بسیار محدود است. خط پرواز خاکی بوده و دارای درازای کم است. بعضا طیاره های که قابلیت حمل تعداد بیشتر مسافر (50) را دارد هم درین میدان نشست و برخاست دارد. اما عمده پرواز های این میدان توسط همین طیاره های کوچک صورت میگیرد.

طیاره ای که ما با آن به سفر کردیم

به طرف پیلوت رفتیم و با نشان دادن کارت های که نشان میداد مامربوط به کدام موسسه هستیم اجازه یافتیم که از سالن خارج و به سمت طیاره برویم. نام این شرکت پکتیک (PACTEC) بود ویکی از همکاران به شرکت هوائی دیگری (USAID) ثبت شده بود. همزمان پیلوت شرکت دیگر نیز به دنبال مسافرینی میگشت که به قلعه نوو چغچران میرفتند. از این دوست خود خداحافظی کرده و وعده دیدار به چغچران موکول شد. بیرون سالن خیلی سرد بود و ما برای چند دقیقه باید منتظر میشدیم چون که طیاره در حال سوخت گیری بود. پیلوت از ما خواست که به نوبت داخل طیاره شویم. خیلی پوشیده بودیم، چون قرار بودکه به یک منطقه نسبتا سردتر از هرات برویم. وقتی بیشتر متوجه این موضوع شدم که نتوانستم کمربند سیت طیاره را ببندم. مجبورشدم که جمپریا بالا پوش زمستانی ام را بیرون کنم. و آنرا بالای سیتی که بدون مسافر بود گذاشتم. یکی دیگر از دوستان هم همین مشکل را داشت و نمیتوانست که کمر بند را ببندد و معاون پیلوت به او کمک کرد. باوجود کشیدن بالاپوش باز هم نمیتوانستم که کمر بند را ببندم ، درین هنگام بود که معاون پیلوت به طرف من آمد و گفت که او میتواند به من کمک کند. با خوش روئی پذیرفتم و او چیزی گفت که به من یک جمله نسبتا جدید بود و این فرصت به من میسر شد که یک جمله یا اصطلاح جدید در لسان انگلیسی یا دبگیرم (این شرکت یکشرکت امریکائی است و پیلوت های آن به لسان انگلیسی صحبت میکنند هر چند بعضی از آنها با یک فارسی دست و پا شکسته ای بعضی ازکلمات مروجه درلسان مارا میتوانند استفاده کنند. ((I got two hands چیزی بود که او گفت و من فهمیدم که او میگوید که او بهتر از من میتواند از هر دودست خود استفاده کند و همین طور هم بود و به آسانی توانست که کمر بند را ببندد.از پیلوت به این خاطر تشکر کردم. درین میان پیلوت به ما گفت که ممکن است که ما نتوانیم که به میدان هوائی چغچران به دلیل خرابی هوا نشست کنیم و درینصورت بطرف کابل، مرکز افغانستان خواهد رفت. ما هم از ناچاری و یا شاید هم با میل پذیرفتیم. کمی بیشتر از معمول طیاره تکان داشت و به قول معروف حال ما را (یا شاید هم من را) گرفت. چندمرتبه خریطه ای را که به خاطر امراض سفر و مخصوصا دلبدی و استفراغ در نظر گرفته شده بود آماده کردم چون هر لحظه فکر میکردم که ممکن است که - گل به طرف شما- استفراغ کنم. بد ترین حالت درزمان نشست طیاره رخ داد اما من طالع داشتم (شاید هم پیلوت) که توانستم دوام بیاورم. به هرطریق بود به چغچران رسیدیم و درمیدان هوائی مامور ترانسپورت دفتر به همرای دریور انتظار مارا میکشید. ساعت 11 و 30 دقیقه بود و همه با او به طرف دفتر حر کت کردیم.....................

هر طرف که میدیدی برف بودو هوا خیلی سرد، شاید در حدود منفی 10 درجه سانتی گراد در آن ساعت از روز. مستقیم به طرف مهمانخانه که در جوار دفتر قرار داشت رفتیم، به ما اطاقی را نشان دادند که قرار بود یک هفته را در آن سپری کنیم. اطاق هم مثل اینکه خیلی دیر شده بود استفاده نشده بود، گارد یا محافظ دفتر به ما بخاری نفتی که در داخل خانه بود روشن کرد و به ما آموختاند که چیگونه از آن استفاده کنیم. این سیستم استندرد نبود و قراری که ما شنیدیم چند واقعه از آتش گرفتن این بخاری ها صورت گرفته بود و حتی د ر همین هفته که آنجا بودیم یک واقعه از آن را دیدیم. کم کم اطاق ما گرم شدو بعد از ظهر همان روز شروع کردیم به کار های رسمی. باوجودیکه روز های شنبه دفتر به شکل رسمی رخصتی است اما به خاطر کوتاه بودن طول سفر ما از تیم همکار درولایت غور خواسته بودیم که در همان روز به دفتر حاضرباشندو انها هم حاضر بودند. شروع کردیم به کار و توانستیم تمام کاری را که پلان کرده بودیم در طول همین هفته در موقع معینه آن به اتمام برسانیم. تنها ترس ما از خرابی هوا بود که ممکن بود نتوانیم که از ساحات مورد نظر دیدن کینم اما درطول مدتی که ما آنجا بودیم فقط شب اول یکمقدار برف بارید و متباقی روز ها از بارش برف و باران کدام اثری نبود ودرطول سفر از سردی هواکم نشد. ما از این میترسیدیم که نکند هوا خراب شود و ما نتوانیم که به روز معینه برگشت کنیم و مدت طولانی تری را در انجا بمانیم که خوشبختانه اینطور نشدو ما به موقع (شنبه، یعنی 7 روز بعد از روز آمدن) دوباره به هرات برگردیم.

غوریکی از ولایات مرکزی افغانستان است. مردمان این ولایت دارای طبیعت گرم و خیلی هم مهمان نواز استند. هوای سردنتوانسته است که اندک خللی به طبیعت گرم این مردم بوجود آورد. مردم غور مردم محروم هستند و حکام و سردمداران قدرت توجه اندکی به این سرزمین داشته اند. این ولایت با وجود اینکه دارای دریای سرشار از آب است (هریرود) اما هنوز از برق تولید شده توسط ماشین که به قیمت گزاف بالای مردم به فروش رسانیده میشود (27 افغانی در هر کیلو وات در مقایسه با 2 افغانی در شهرهای بزرگ). سرک های این ولایت کاملا تخریب شده و پائین تر از ابتدائی هستند. بسیاری از قریه جات غور در زمستان راههای مواصلاتی شان با مراکز ولسوالی ها و شهر ها بسته است. محدودیت خدمات صحی هویدااست. آب آشامیدنی در غور حتی در مرکز آن (چغچران) به یک مشکل جدی بدل شده است. مردمی که به طرف شمال دریا زندگی میکنند تا اندازه از این مشکل بدور اند اما مردم طرف جنوب دریا به علت شوربودن آب چاه ها واقعا که در مشکلات به سر میبرند. باید که برای رسیدن به آب شیرین از یگانه پل موجود بالای دریا عبور کرده و به آنطرف دریا بروند(فاصله خانه ها از این پل متفاوت است) و یا به همین آب شور اکتفا کنندو خدا را شکر کرده و برمسئولین هم دعا نمایند.

روزهای این سفر یکی پی دیگری سپری میشدو ما هم از طرف روز مصروف کار و از طرف شب مصروف تماشای فلم های سینمائی و یا هم به مهمانی در خانه های دوستان که با شنیدن حضور ما در آنجا مسرانه به دعوت ما اقدام میکردندو گاهی هم با تلفن کردن و صحبت با دوست ها و اعضای فامیل. تلفن کردن نسبتا کار جنجالی بود، از یکطرف نمیشد که در اطاقی که با دوستان هستی شروع کنی به صحبت کردن چون مزاحم دیگران میشوی و از طرف دیگر اگر به بیرون هم میرفتی که وا ویلا از دست خنکی. یادم هست یکشب با یکی از دوستان که در بیرون از افغانستان است صحبت میکردم و این صحبت اندکی بیشتر از معمول به درازا کشید، آخر خیلی آن شخص را دوست دارم، دستی که با او گوشی را نگاه میداشتم به کلی سرد شده بود و وقتی که به اطاق برگشتم شروع کرد به مور مور کردن، به هرحال ارزش آن را داشت. ......

کار های ما با موفقیت تمام شد و طیاره و تاریخ برگشت ما هم از قبل تعین شده بود. ترس از این بود که نکند درین هوای که به زودی متحول میشد نتونیم پرواز کنیم. این پرواز ها معمولا هفته ای یکبار از چغچران به مقصد هرات صورت میگرفت و اکثر ادارات غیر دولتی هم از همین پرواز ها برای انتقال پرسونل شان استفاده میکردند. یعنی امکان داشت که در هفته های بعدی جای برای انتقال ما نباشدو ما مجبور باشیم مدت طولانی را در آنجا بمانیم. مثل اینکه اینبار چانس داشتیم چون همه چیز برطبق میل ما صورت گرفت و ما توانستیم که به موعد معینه واپس به هرات برگردیم. از طرف دیگر ایندفعه پرواز هم راحت تر بود، با ترسی که از پرواز قبلی داشتم، اینبار کوشیدم که به سیت های جلو تر بنشینم چون فکر میکردم که ممکن است کمتر تکان داشته باشد. همین قسم بود خیلی راحت بودم و در تمام طول سفر داشتم به خلبان ها میدیدم که چی گونه با صد ها دکمه و سویچی که در پیش روی داشتند و برای من خیلی گیچ کننده بود به آسانی کار میکنند. این بار با پیلوت ها ی متفاوت از مرتبه قبلی از لحاظ سن و قیافه، چون راحت تر بودم، فکر میکنم که با تجربه تر رو برو بودم.

با رسیدن به میدان هوائی هرات کمی منتظر ترانسپورت ماندیم و بعدا به طرف خانه های ما در حرکت شدیم. فردای آنروز( یکشنبه) مصادف بود با روز شهادت سردار جها ن اسلام امام حسین نواسه بزرگوار سردار عالم محمد مصطفی و به این مناسبت تمام دفاتر تعطیل بود و این فرصتی به من داد که خستگی سفر را از تن بیرون کنم. من هم با فرستادن درود به روان پاک این شهید و سایر شهدای کربلا و جهان اسلام، از خداوند میخواهم که ما مسلمانان را توفیق اتحاد و همدلی داده و با تشکر از شما که این گفتار را خواندید جملات را پایان میبخشم.

والسلام

30 دسامبر 2009

۴ نظر:

ناشناس گفت...

اگر از عكس هم استفاده مي كرديد، بهتر ميشد.

ناشناس گفت...

درباره مردم چغچران و آداب و رسوم و طرز زندگي شان هم بگوييد

درخودگمشده گفت...

من یک شخص کاملا مبتدی در قسمت نویسندگی هستم. از همه شما به خاطر نظرات شما تشکر اما خوب میشود که اگر خودرا معرفی هم بکنید.

Omid گفت...

Ba tashakor ziad az shoma doost aziz. Mowafaq bashid.
Dar soorat tamayol mitawanid az weblog man ham didan farmaeid.
Ba tashakor... Omid
http://herat-kultur.blogspot.com